شما اگر دو بشکه ی آب را با لوله ای در پایین به هم وصل کنید و این دو را در یک سطح
قرار بدهید، جریان آب متوقف می شود و آب توی این لوله هیچ حرکتی نمی
کند.فرض کنید آب آن دو ظرف، رنگی است و جریان آن را مشاهده می کنید. در یکی آب سبز
رنگ است، در یکی قرمز رنگ، با یک لوله شفاف هم وسط این دو تا را وصل کنید. وقتی هم
سطح باشند،آب قرمز و سبز در این وسط بدون حرکت می ایستند. اما اگر بشکه محتوی آب
قرمز را ببرید بالا، آب قرمز نفوذ می کند توی سبز. چون سطحش می رود بالا، جریان
شروع می شود و حرکت به وجود می آید و آب قرمز در سبز نفوذ می کند و اگر سبز را
ببرید بالا و قرمز را بیاورید پایین، سبز در آب قرمز نفوذ می کند و آن قدر جریان
ادامه می یابد تا آب در هر دو بشکه به یک سطح برسد، در آن جا متوقف می
شود.
انسان هم در فاصله آنچه که باید باشد و آنچه که هست، خود را چطور آدمی می
داند؟آب قرمز،انسانی است که هست، و آب سبز، آنچه باید باشد. اگر متکبر شود خود را
از آدم متوسط و از حد خودش بالاتر بداند و متکبر باشد، بسیاری از این آب قرمز نفوذ
می کند در آب سبز، یعنی به عقب می گردد، زوال و انحطاط پیدا می کند، بی محتوا می
شود. هر چه انسان متکبرتر باشد ارتجاعی تر می شود، عقب می رود و زوال پیدا می کند
سعدی: بر درگهی که نوبت ((ارنی)) همی زنند // موری نه ای و ملک سلیمانت آرزوست؟!